کتابصوتیدختربخشندهاثرودپراکاشچاولادخترکوچکیبهناممونیکااستکهپدرومادرشراازدستدادهبود.یکروزدرخیابانپیرمردیرادیدکهلباسهاشکهنهوپارهبود. پیرمردخیلیگرسنهبود،مونیکاتکهنانکوچکیکهداشترابهپیرمرددادوپیرمردبرایاودعاکردورفت. اوهمینطورمیانراهبهآدمهایدیگرمیرسیدوبههرکدامکمکمیکرد...درقسمتیازکتابصوتیدختربخشندهمیشنویم:مونیکاچیزینداشتکهخودشراگرمکند. شبشدهبودومونیکازیردرختینشستهبودوبسیارسردششدهبود. امااحساسناراحتینداشتکهلباسهایشرابهدخترکدادهاست. تااینکدیدکمکمآسمانپرازستارهشدوستارههابهسمت ...
↧